پسر عزیزم ، محمد سجادپسر عزیزم ، محمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

محمد سجاد، موهبت الهی

سه هفته گذشت

سه هفته پیش در چنین روزی ، گل پسر من به این دنیا پا گذاشت. این نعمت بزرگ خدا ، اونقدر من رو مدهوش خودش  کرده که به هیچ چیز دیگری نمی تونم فکر کنم.  ببخش که وبلاگت رو اینقدر دیر به روز می کنم. آخه این روزا خیلی وقت کم میارم. دیروز مامان جون بعد از چهل روز، به جهرم برگشت. واقعا ازش ممنونم به خاطر همه زحماتی که توی این مدت کشید. الان مادر جون پیش ماست و در مراقبت از شما به من کمک می کنه. از مادر جون هم خیلی ممنونیم. الان دیگه اگه وقتی اضافه بیارم، یا یه کم استراحت می کنم یا این که به درس های انباشته شده ام می رسم. چند تا از عکس هات رو می ذارم. تا از مرور خاطراتت حداقل با این عکس ها عقب نیفتم.   و این هم از ر...
28 آذر 1391

اولین هفته زندگی محمد سجاد عزیزم

سلام به محمد سجاد مامان. همیشه با خودم می گفتم ، چرا مامان ها بعد از تولد نی نی هاشون تا چند وقت وبلاگ هاشون به روز نمی شه. حالا فهمیدم چرا. پسرم، مامانی بعد از تولد شما ، نمی تونست راحت بیاد پشت کامپیوتر. تازه ما فقط 3 روز اول بعد از تولد شما خونه بودیم. اون سه روز هم که کلی مشغله فکری و کاری مشغولمون کرده بود. آخه پسری من که شما باشی حسابی دلمون رو برده بودی و دیگه دلمون هیچ جا جز در کنار شما قرار نداشت، حتی برای یک لحظه. خاطره تولدت  که شیرین ترین خاطره زندگی من و بابایی هست رو بعدا مفصل برات تعریف می کنم. حالا می ریم سراغ بعد از برگشتنت به خونه. چهارشنبه 8 آذر ،ظهر بابایی اومد دنبالمون و با مامان جون و بابابزرگ، اوم...
23 آذر 1391

آب زنید راه را هین که نگار می رسد ...

آب زنید راه را هین که نگار می رسد     مژده دهید باغ را بوی بهار می رسد سلام گل پسرم. سلام . منم بابایی. امشب مامانی پیش تو توی بیمارستانه. گل پسرم خوش آمدی. بالاخره آمدی پیش ما. حدود ساعت 14:50 امروز سه شنبه هفتم آذرماه سال  1391 خبر خوش تولدت رو خانم ماما به من داد. از خداوند می خوام که من و مامانی رو یاری کنه که تو رو شایسته نام زیبایی که برای تو انتخاب کردیم تربیت کنیم. از هرچه بگذریم سخن دوست خوش تر است. این هم اولین عکس های زیبای محمد سجاد ما       گل پسرم تو برای من و مامانی هدیه زیبای خداوندی . می خوام برای تو دعا کنم. دعا کنم که عاقبت به خیر بشی. دعا کن...
23 آذر 1391

خدای مهربون من...

خدایا ! چقدر این روزها ، نشتن و بلند شدن از جا سخته. خدایا این سختی رو به همه اونایی که دوست دارن، عنایت کن. خدایا! چقدر ثانیه ها دیر می گذره. این انتظار منو پریشون کرده. خدایا این پریشونی رو به همه اونایی که دوست دارن، عنایت کن. خدایا ! دوست دارم یک لحظه راحت بخوابم. بدون نفس تنگی و کمر درد و پا درد و دست درد و گرسنگی و بدون طی کردن مداوم مسیر تخت تا ... . خدایا بی خوابی این روزها یه کم کلافم کرده. خدای مهربون این کلافگی رو به همه اونایی که دوست دارن، عنایت کن. خد خدایا ! همه این لحظه های سخت رو خیلی خیلی دوست دارم. توی این شب های پرهیاهوی محرم ازت می خوام که این تجربه رو قسمت همه اونایی بکنی که منتظر یه نی نی ناز هستن. ...
1 آذر 1391
1